در کهکشان بی انتهای عشق، با اخلاص و صداقتم خود را به آتش می کشم تا شمع و چراغی باشم برای تاریک اندیشان، شاید که به خود آیند! و هم نوری باشم برای جويندگان، شايد که راه را بيابند! و هم مشوق و تشويقی باشم برای راه يافتگان، شايد که بشتابند و سرعتشان را بيشتر کنند.
همچون پروانه ای سبکبال و رقصان، عاشقانه بسوی خورشید عشق پرواز میکنم
در اين مسير يا تنها و غريب همچون ستاره ای فروزان و دنباله دار تا به خورشيد خواهم رفت و آنگاه آنچنان خواهم سوخت تا خود جزئی از خورشيد شوم، و يا اينکه در طی راه به يار و معشوقم خواهم رسيد، و آنگاه در جريان اين وصل و اتصال، انفجاری رخ خواهد داد که درب ورود به بهشت عشق را باز ميکند.
و عجبا که ورودی بهشت عشق ذره ای تضاد و ناخالصی و دوگانگی را نمی پذيرد! و ما را چه باک که تمامی رگ و ريشه ناخالصی هايمان را در امواج انفجار سوزانده ایم و در عمق انفجار مجذوب و ترکیب و یک واحد شده ایم .
و اگر بخواهد وصلی پيش بيايد بدون انفجار و انقلاب، نمی توان وارد بهشت عشق شد و به ناچار در گرداب تضادها دور خودمان میچرخیم! و اگر بخواهد اینچنین باشد، همان بهتر که به تنهائی راهم را تا رها شدن در خورشید عشق ادامه دهم و تو می توانی نظاره گر سوختنم باشی، شاید ..
نظرات شما عزیزان: