تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
عشقانه ها و آدرس
ela86.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر وتحمل آموختند آنان که به من خوبی کردند ، به من مهر و وفا ودوستی آموختند
پس خدایا: به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی واخروی من شدند ، خیر ونیکی دنیا وآخرت عطا بفرما .
عکسی تاریخی که در 26 جولای 1967 توسط "روکو مورابیتو" گرفته شد، بعدها و در سال 1968، جایزه معتبر پلیتزر را به عکاسش پیشکش کرد. عکسی ماندگار که به "بوسه زندگی" معروف شد، بازتابی گسترده در دنیا داشت. راندال شامپیون، که یک سیم چین بود، با لمس سیم برق فشار قوی، بیهوش در میان زمین و آسمان معلق مانده بود. در این حال، همکارش، تامسون به سرعت خود را به او رساند و تنفس دهان به دهان را آغاز کرد. او این کار را آن قدر ادامه داد تا تنفس راندال بازگشت و او جانی دوباره گرفت. شاید اگر آن روز تامسون کمی دیرتر خود را به همکارش می رساند، او دیگر به زندگی باز نمی گشت. به همین دلیل این عکس به "بوسه زندگی" معروف شد.
با لبخند کفشهامو واکس میزد، کل استینشو کثیف کرد و بیشتر واکسو پاشیده بود رو خودش معلوم بود تازه کار بود نخواستم غرورشو بشکنم، گفتم واکسو بده من تا یه روش جدید رو یادت بدم که زودتر واکس بزنی
کفشهارو ازش گرفتم و خودم کفشهامو واکس کردم گفتم:چند سال داری مرد جوان؟ گفت :7 سال دارم گفتم:چرا درس نمی خونی؟الان باید مدرسه باشی گفت:فعلا جهیزیه ی خواهرم و بیماری مادرم از درس خوندن مهمتره نمیشه که پدرمو تنها بزارم و برم دنبال دنیای خودم انگار دنیا رو سرم خراب شد عذاب وجدان خیلی شدیدی گرفتم از اینکه پدرم رو به خاطر راحتی بیشتر خودم توو خانه سالمندان گذاشته بودم شرمنده شدم
سریع سوار ماشین شدم و رفتم خانه سالمندان
حیاط خانه سالمندانو رد کردم و دیدم پدرم با چند مرد دیگه نشسته و دارن فال حافظ میگیرن تا پدرمو دیدم بغلش کردم و گفتم پدر بیا بریم خونه و کلی تو بغلش گریه کردم یکی از اون پیر مردا که کتاب دستش بود یه نگاه به پدرم کرد و گفت:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
ار شب جمعه ای دیگر، شب زیارتی ارباب میترسم فردا بیاید و انتظارمان به سر نیاید. اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ، خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...